معنی ونم
ونم . [ وَ ] (ع مص ) پیخال انداختن مگس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
ونم
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی ونم
آبونمان: اشتراک
بیقاعدگی : آشفتگی، بیضابطگی، بینظمی، بیهنجاری و قاعدهمندی، قانونمندی
بیقاعده : آشفته، بیضابطه، بیقانون، بینظم، بیهنجار، هردمبیل و قاعدهمند، قانونمند، باقاعده، ضابطهدار
مرسی : 1 ممنون، متشکر، سپاسگزار 2 تشکر، ممنون 3 ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم
منشا : 1 اصل، سرچشمه، مبداء، محل پیدایش، منبع 2 سبب، باعث، موجب 3 جای نشوونما
ترجمه ونم
مانع رشدونموشدن: nip
بدونمناقشه: indisputable
بدونمباحثه: indisputable
قانونمند: lawful
از قانونمستثنی کردن: waive
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه ونم
سخن فرناندو پسوا: آینه ای وجود ندارد كه بتواند ما را به خود ما به هیات موجودی خارجی نشان دهد، چرا كه آینه ای نیست كه بتواند ما را از درونمان بیرون بكشد. پس روانی دیگر و نظمی دیگر برای نگریستن و اندیشیدن دیگر لازم است.
سخن فرناندو پسوا: هر غروب خورشید، غروب خورشید است؛ ضرورتی وجود ندارد كه انسان غروب خورشید را در قسطنطنیه تماشا كند. اگر رهایی در درونم نباشد در هیچ جای دیگری هم نیست.
سخن اینگرید برگمن: من خجالتی ترین آدمی هستم كه تابحال وجود داشته، اما شیری در درونم دارم كه هیچ گاه خفه نمی شود.
سخن فرناندو پسوا: هرچه در ما وجود دارد پیشامد گونه و فریبكارانه است و بلندایی كه در درونمان داریم، در درونمان نداریم؛ ما در بلندی ها، بلندتر از بلندای خودمان نیستیم.
سخن نلسن ماندلا: ما زاده شده ایم تا شكوه و بزرگی خداوندی را كه در درونمان است، آشكار سازیم و این امر، همه ی انسانها را در بر می گیرد.
بهتر از ماهى نبود استارهام *** چون خسوف آمد چه باشد چارهام
نوبتم گر رب و سلطان مىزنند *** مه گرفت و خلق پنگان مىزنند
مىزنند آن طاس و غوغا مىکنند *** ماه را ز آن زخمه رسوا مىکنند
من که فرعونم ز شهرت واى من *** زخم طاس آن ربی الاعلاى من
خواجهتاشانیم اما تیشهات *** مىشکافد شاخ را در بیشهات
باز شاخى را موصل مىکند *** شاخ دیگر را معطل مىکند
شاخ را بر تیشه دستى هست نى *** هیچ شاخ از دست تیشه جست نى
حق آن قدرت که آن تیشه تراست *** از کرم کن این کژیها را تو راست
باز با خود گفته فرعون اى عجب *** من نه در یا ربناام جمله شب
در نهان خاکى و موزون مىشوم *** چون به موسى مىرسم چون مىشوم
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی ونه آباد
ونه آباد. [ وَ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 3500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر، دارای 504 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
معنی ونوس
ونوس . [ وِ ] (اِخ ) خدایی از خدایان یونان که الهه ٔ جمال و زیبایی بود. ربةالنوع زیبایی یونان قدیم و دختر ژوپیتر. خدای خدایان او را به وولکانوس داد. ونوس را در سراسر یونان و روم ستایش میکردند و از ا
معنی وننگ
وننگ . [ وَ ن َن ْ ] (اِ) ریسمان و طنابی را گویند که هر دو سر آن رابر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن بیاویزند. (برهان ). ریسمانی را گویند که سر آن را بر دو جانب بندند و خوشه های انگو
معنی ونه در
ونه در. [ وَ ن َ دَ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 24 هزارگزی راه شوسه ، دارای 144 تن سکنه و ایلات نشین است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
معنی ونگ
ونگ . [ وَ ] (ص ) درویش . مفلس . تهی دست . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ما از شمار آدمیانیم سنگ دل
از معصیت توانگر و از طاعتیم ونگ .
سوزنی .
کار تو بر سریش و همه کار تو سریش
همواره زین نهاد که هستی گد
معنی ونندونی
ونندونی . [ وَ ن َن ْ ] (ص نسبی ) منسوب به ونندون . (الانساب سمعانی ). رجوع به ونندون شود.
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی ونه آباد","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
ونه آباد. [ وَ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 3500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر، دارای 504 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
- توضیحات بیشتر درباره ونه آباد
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی ونوس","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
ونوس . [ وِ ] (اِخ ) خدایی از خدایان یونان که الهه ٔ جمال و زیبایی بود. ربةالنوع زیبایی یونان قدیم و دختر ژوپیتر. خدای خدایان او را به وولکانوس داد. ونوس را در سراسر یونان و روم ستایش میکردند و از ا - توضیحات بیشتر درباره ونوس
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی وننگ","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
وننگ . [ وَ ن َن ْ ] (اِ) ریسمان و طنابی را گویند که هر دو سر آن رابر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن بیاویزند. (برهان ). ریسمانی را گویند که سر آن را بر دو جانب بندند و خوشه های انگو - توضیحات بیشتر درباره وننگ
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی ونه در","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
ونه در. [ وَ ن َ دَ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 24 هزارگزی راه شوسه ، دارای 144 تن سکنه و ایلات نشین است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
- توضیحات بیشتر درباره ونه در
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی ونگ","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
ونگ . [ وَ ] (ص ) درویش . مفلس . تهی دست . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ما از شمار آدمیانیم سنگ دل
از معصیت توانگر و از طاعتیم ونگ .
سوزنی .
کار تو بر سریش و همه کار تو سریش
همواره زین نهاد که هستی گد - توضیحات بیشتر درباره ونگ
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی ونندونی","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
ونندونی . [ وَ ن َن ْ ] (ص نسبی ) منسوب به ونندون . (الانساب سمعانی ). رجوع به ونندون شود.
- توضیحات بیشتر درباره ونندونی
"}}
]}