معنی تعقبل
تعقبل . [ ت َ ع َ ب ُ ] (ع مص ) پس کسی آمدن و پیروی او نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعقب کسی کردن . (از اقرب الموارد). پس آمدن و پیروی نمودن . (آنندراج ).
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
تعقبل
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی تعقبل
ترجمه تعقبل
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه تعقبل
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی تعفی
تعفی . [ ت َ ع َف ْ فی ] (ع مص ) از «ع ف و») مدروس شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کهنه و مضمحل شدن . (از اقرب الموارد). || ناپدید شدن و نیست گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
معنی تعقل
تعقل . [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) در یکدیگر آوردن انگشتان هر دو دست را تا بر شتر ایستاده سوار شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پای را دوتاکرده بر بن ران یا پیش مقدم
معنی تعفیل
تعفیل . [ ت َ ] (ع مص ) اصلاح فنج کردن و نسبت نمودن کسی را به سوی آن . (منتهی الارب ). اصلاح عفل کردن و نسبت نمودن کسی را به سوی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به عفل و رجوع به فَنج شود.
معنی تعفین
تعفین . [ ت َ ] (ع مص ) برگردانیدن بو و مزه ٔ گوشت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تغییر بوی گوشت . (از اقرب الموارد). || مأخوذ از عربی . تخمیر. (ناظم الاطباء). || به اصطلاح دواسازی خیساندن دارویی
معنی تعفیة
تعفیة. [ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ع ف و») نیک مدروس بکردن . (تاج المصادر بیهقی ). مدروس و کهنه کردن باد منزل را. (از اقرب الموارد). || مردن : عفی علیهم الخبال تعفیة؛ مردند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
معنی تعقف
تعقف . [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) خمیدن و کج گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تعوج و انعطاف . (از اقرب الموارد) : تعقف بازگشتن و تشنج (؟) ناخن را گویند و باشد که بطرقد. (ذخیره ٔ خوار
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی تعفی","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
تعفی . [ ت َ ع َف ْ فی ] (ع مص ) از «ع ف و») مدروس شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کهنه و مضمحل شدن . (از اقرب الموارد). || ناپدید شدن و نیست گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- توضیحات بیشتر درباره تعفی
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی تعقل","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
تعقل . [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) در یکدیگر آوردن انگشتان هر دو دست را تا بر شتر ایستاده سوار شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پای را دوتاکرده بر بن ران یا پیش مقدم - توضیحات بیشتر درباره تعقل
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی تعفیل","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
تعفیل . [ ت َ ] (ع مص ) اصلاح فنج کردن و نسبت نمودن کسی را به سوی آن . (منتهی الارب ). اصلاح عفل کردن و نسبت نمودن کسی را به سوی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به عفل و رجوع به فَنج شود.
- توضیحات بیشتر درباره تعفیل
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی تعفین","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
تعفین . [ ت َ ] (ع مص ) برگردانیدن بو و مزه ٔ گوشت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تغییر بوی گوشت . (از اقرب الموارد). || مأخوذ از عربی . تخمیر. (ناظم الاطباء). || به اصطلاح دواسازی خیساندن دارویی - توضیحات بیشتر درباره تعفین
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی تعفیة","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
تعفیة. [ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ع ف و») نیک مدروس بکردن . (تاج المصادر بیهقی ). مدروس و کهنه کردن باد منزل را. (از اقرب الموارد). || مردن : عفی علیهم الخبال تعفیة؛ مردند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) - توضیحات بیشتر درباره تعفیة
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی تعقف","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
تعقف . [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) خمیدن و کج گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تعوج و انعطاف . (از اقرب الموارد) : تعقف بازگشتن و تشنج (؟) ناخن را گویند و باشد که بطرقد. (ذخیره ٔ خوار - توضیحات بیشتر درباره تعقف
"}}
]}