معنی سکنجبین
سکنجبین . [ س ِ ک َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب سکنگبین و این مرکب است از سِک به معنی سرکه و از اَنگُبین به معنی شهد است و این ترکیب زمانه سابق است و فی زماننا بجای شهد قند یا شکر سفید داخل میکنند. (غیاث ) (آنندراج ) : دفع مضرت [ شراب مویزی ] سکنجبین و آب و کاسنی و تخم خیار. (نوروزنامه ). و نقل [ شراب افتاده ٔ پرورده ] ریباس و انار کنند و ازپس او سکنجبین خورند تا زیان ندارد. (نوروزنامه ).
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
سکنجبین
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی سکنجبین
ترجمه سکنجبین
سکنجبین: oxymel
سکنجبینی: subacid
سکنجبینی: subacid
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه سکنجبین
هر کسى را خدمتى داده قضا *** در خور آن گوهرش در ابتلا
چون که نگذارد سگ آن نعرهى سقم *** من مهم سیران خود را چون هلم
چون که سرکه سرکگى افزون کند *** پس شکر را واجب افزونى بود
قهر سرکه لطف همچون انگبین *** کاین دو باشد رکن هر اسکنجبین
انگبین گر پاى کم آرد ز خل *** آید آن سرکنجبین اندر خلل
قوم بر وى سرکهها مىریختند *** نوح را دریا فزون مىریخت قند
قند او را بد مدد از بحر جود *** پس ز سرکهى اهل عالم مىفزود
واحد کالالف که بود آن ولى *** بلکه صد قرن است آن عبد العلى
خم که از دریا در او راهى شود *** پیش او جیحونها زانو زند
خاصه این دریا که دریاها همه *** چون شنیدند این مثال و دمدمه
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی سکنج
سکنج . [ س َ ن َ ] (اِ) سنگی باشد سیاه و سبک و بوی قیر کند و آن را از شام آورند از وادیی که آن وادی را درین زمان وادی جهنم خوانند. (برهان ).
معنی سکندری
سکندری . [ س ِ ک َدَ ] (حامص ) سکندر شدن . اسکندر گردیدن :
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.
حافظ.
|| بسر درآمدن . (غیاث ) (آنندراج ). سرنگونی و بروی درآمدگی . (ناظم
معنی سکنه
سکنه . [ س َ ک ِ ن َ ] (ع اِ) قرارگاه سر از گردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
معنی سکنج
سکنج . [ س ِ ک ُ ] (اِ) سرفه کردن و آواز بگلو آوردن . (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ). || تراش که از تراشیدن است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (رشیدی ). || گزیدن که از گزندگی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (
معنی سکن
سکن . [ س َ ک َ ] (ع مص ) مسکین شدن . (منتهی الارب ).
معنی سکندر
سکندر. [ س ِ ک َ دَ ] (ص ) سرنگون و معلق . (ناظم الاطباء). || (اِ) نوعی از بازی که کف دستها را بر زمین نهاده و پاها را بلند کرده راه روند. (ناظم الاطباء).
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی سکنج","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
سکنج . [ س َ ن َ ] (اِ) سنگی باشد سیاه و سبک و بوی قیر کند و آن را از شام آورند از وادیی که آن وادی را درین زمان وادی جهنم خوانند. (برهان ).
- توضیحات بیشتر درباره سکنج
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی سکندری","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
سکندری . [ س ِ ک َدَ ] (حامص ) سکندر شدن . اسکندر گردیدن :
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.
حافظ.
|| بسر درآمدن . (غیاث ) (آنندراج ). سرنگونی و بروی درآمدگی . (ناظم - توضیحات بیشتر درباره سکندری
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی سکنه","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
سکنه . [ س َ ک ِ ن َ ] (ع اِ) قرارگاه سر از گردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
- توضیحات بیشتر درباره سکنه
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی سکنج","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
سکنج . [ س ِ ک ُ ] (اِ) سرفه کردن و آواز بگلو آوردن . (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ). || تراش که از تراشیدن است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (رشیدی ). || گزیدن که از گزندگی باشد. (برهان ) (آنندراج ) ( - توضیحات بیشتر درباره سکنج
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی سکن","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
سکن . [ س َ ک َ ] (ع مص ) مسکین شدن . (منتهی الارب ).
- توضیحات بیشتر درباره سکن
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی سکندر","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
سکندر. [ س ِ ک َ دَ ] (ص ) سرنگون و معلق . (ناظم الاطباء). || (اِ) نوعی از بازی که کف دستها را بر زمین نهاده و پاها را بلند کرده راه روند. (ناظم الاطباء).
- توضیحات بیشتر درباره سکندر
"}}
]}