معنی نشستن
نشستن . [ ن َ ش ُ ت َ ](مص منفی ) ناشستن . مقابل شستن . رجوع به شستن شود.
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
نشستن
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی نشستن
ستادن : 1 ایستادن 2 ستدن، گرفتن، ستاندن و نشستن
سوگواری کردن : 1 عزاداری کردن 2 ماتم گرفتن، به سوگ نشستن 3 تعزیهگردانی کردن
شست: 1 انگشت 2 تور، قلاب 3 حلقه 4 جلوس، نشستن
تحصن : 1 بست، بستنشینی، پناهجویی 2 دژنشینی 3 بست نشستن، پناهجستن
تحصن کردن : بستنشستن، بستنشینی کردن، پناه جستن، پناهگرفتن
ترجمه نشستن
چرک نشستن: suppurate
بست نشستن: take sanctuary
پشت رل نشستن: take the wheel
فرو نشستن: sag
گشاد نشستن: scrawl
نشستن: land
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه نشستن
سخن مثل آلمانی:
به امید شانس نشستن، همان و در بستر مرگ خوابیدن، همان.
سخن آینه سكندری: نشستن بر تخت و غذا خوردن روی میز، عادت قدیم ایرانیان بوده است. زیرا از لفظ میزبان برمی آید كه ایرانیان جایی را منحصر به سریر ( تخت آراسته) و سفره را [ منحصر ] به میز می دانستند؛ اینكه روی زمین بنشیند و بخورند، عادتی است كه از اقوام عربیه در میان ایشان شایع شده است.
سخن امام محمد باقر (ع): یك نشستن با كسی كه اعتماد بر او داشته باشم نزد من بهتر است از عبادت یك سال.
سخن نیچه: دروره های اصلی در زندگی، آن زمانهای كوتاه سكون اند، در میانه، مابین بر آمدن و فرونشستنِ یك اندیشه یا احساس حاكم.
سخن امام محمد باقر (ع): یك نشستن با كسی كه اعتماد بر او داشته باشم نزد من بهتر است از عبادت یك سال.
منبر مهتر که سه پایه بدهست *** رفت بو بکر و دوم پایه نشست
بر سوم پایه عمر در دور خویش *** از براى حرمت اسلام و کیش
دور عثمان آمد او بالاى تخت *** بر شد و بنشست آن محمود بخت
پس سؤالش کرد شخصى بو الفضول *** کان دو ننشستند بر جاى رسول
پس تو چون جستى از ایشان برترى *** چون به رتبت تو از ایشان کمترى
گفت اگر پایهى سوم را بسپرم *** وهم آید که مثال عمرم
بر دوم پایه شوم من جاى جو *** گویى بو بکر است و این هم مثل او
هست این بالا مقام مصطفى *** وهم مثلى نیست با آن شه مرا
بعد از آن بر جاى خطبه آن ودود *** تا به قرب عصر لب خاموش بود
زهره نه کس را که گوید هین بخوان *** یا برون آید ز مسجد آن زمان
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی نشغ
نشغ. [ ن َ ] (ع مص ) به نیزه زدن . || روان گردیدن آب . || به دست آب خوردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || گردانیدن گریه در سینه . (از منتهی الارب ) (
معنی نشف
نشف . [ ن َ ] (ع مص ) رفتن و هلاک شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رفتن و تباه شدن مال کسی . (از اقرب الموارد). || رفتن آب در زمین . (از منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد).
معنی نشص
نشص . [ ن ُ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ نِشاص . رجوع به نِشاص شود.
معنی نشست جای
نشست جای . [ ن ِ ش َ ] (اِ مرکب ) دارالملک .پایتخت . مستقر. مقر : چون هفت اقلیم به حکم او شد نشست جای خویش تمیشه ساخت . (تاریخ طبرستان ).
معنی نشستنی
نشستنی . [ ن َ ش ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل شست و شو نیست . مقابل شستنی . رجوع به شستنی شود.
معنی نشع
نشع. [ ن َ ] (ع مص ) به درشتی کشیدن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). به عنف چیزی را برکندن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). مَنشَع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). انتشاع . (از المنجد). || بوی
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی نشغ","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
نشغ. [ ن َ ] (ع مص ) به نیزه زدن . || روان گردیدن آب . || به دست آب خوردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || گردانیدن گریه در سینه . (از منتهی الارب ) ( - توضیحات بیشتر درباره نشغ
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی نشف","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
نشف . [ ن َ ] (ع مص ) رفتن و هلاک شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رفتن و تباه شدن مال کسی . (از اقرب الموارد). || رفتن آب در زمین . (از منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). - توضیحات بیشتر درباره نشف
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی نشص","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
نشص . [ ن ُ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ نِشاص . رجوع به نِشاص شود.
- توضیحات بیشتر درباره نشص
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی نشست جای","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
نشست جای . [ ن ِ ش َ ] (اِ مرکب ) دارالملک .پایتخت . مستقر. مقر : چون هفت اقلیم به حکم او شد نشست جای خویش تمیشه ساخت . (تاریخ طبرستان ).
- توضیحات بیشتر درباره نشست جای
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی نشستنی","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
نشستنی . [ ن َ ش ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل شست و شو نیست . مقابل شستنی . رجوع به شستنی شود.
- توضیحات بیشتر درباره نشستنی
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی نشع","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
نشع. [ ن َ ] (ع مص ) به درشتی کشیدن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). به عنف چیزی را برکندن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). مَنشَع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). انتشاع . (از المنجد). || بوی - توضیحات بیشتر درباره نشع
"}}
]}