معنی مقل
مقل . [ م َ ](ع مص ) به کسی نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ). بنگریستن . (المصادر زوزنی ). نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نگریستن به چیزی . (غیاث ) (از اقرب الموارد). || به آب فروبردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). فروبردن به آب و جز آن . (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || فرورفتن در آب . || به دست اندک شیر مکانیدن شتر بچه را، به ترس ِشیر مکیدن وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مقل المقلة؛ در آوند انداخت سنگ را و آب بر آن ریخت برای تقسیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سخن چینی کردن و بد گفتن کسی را پیش کسی . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) نوعی از شیر دادن . || تک چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریگ و خاک . و گویند: انغمس فی الماء حتی اتی بالمقل معه ؛ ای بالحصی والتراب . (از اقرب الموارد). || محل فرورفتن در دریا و منه قول لقمان : أرأیت الحبة تکون فی مقل البحر؛ ای فی مغاص البحر. (از اقرب الموارد).
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
مقل
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی مقل
پیرو: 1 امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار 2 تعقیب، درپی
تقلیدآمیز : مقلدانه، آمیختهبه تقلید، کورکورانه، تقلیدی، تقلیدگونه
تقلید : 1 ادا، مقلدی، مقلدگری 2 پیروی، دنبالهروی 3 پیروی کردن، تبعیت کردن
تقلید کردن : 1 پیروی کردن، تبعیت کردن 2 مقلد شدن 3 ادای کسیرا در آوردن 4 کار کسی را الگو قرار دادن
دلقک: تلخک، لوده، مسخره، مقلد، یالانچی
ترجمه مقل
مقل: bdellium
نامقلد: nonconformist
نامقلد: nonconformist
مقلب: transformer
مقله: eyeball
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه مقل
سخن دیل كارنگی: انسانهایی كه صرفاً مقلد هستند، در نهایت یك كپی و یا درجه دومی از مورد تقلید خود خواهند شد.
خاک را زر بخش کى بود آفتاب *** زر از او در کان و گنج اندر خراب
هر صباحى یک گره را راتبه *** تا نماند امتى زو خایبه
مبتلایان را بدى روزى عطا *** روز دیگر بیوگان را آن سخا
روز دیگر بر علویان مقل *** با فقیهان فقیر مشتغل
روز دیگر بر تهى دستان عام *** روز دیگر بر گرفتاران وام
شرط او آن بود که کس با زبان *** زر نخواهد هیچ نگشاید لبان
لیک خامش بر حوالى رهش *** ایستاده مفلسان دیواروش
هر که کردى ناگهان با لب سؤال *** زو نبردى زین گنه یک حبه مال
من صمت منکم نجا بد یاسهاش *** خامشان را بود کیسه و کاسهاش
نادرا روزى یکى پیرى بگفت *** ده زکاتم که منم با جوع جفت
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی مقق
مقق . [ م َ ق َ ] (ع اِمص ) درازا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طول بطور عام . و گویند طولی با باریکی بسیار. (از اقرب الموارد). || دوری و فاصله بین دوچیز. (از اقرب الموارد).
معنی مقل
مقل . [ م ُ ق ِل ل ] (ع ص ) اندک کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقلال شود. || اندک مال . (مهذب الاسماء): رجل مقل ؛ مرد نیازمند درویش که در آن اندکی توانگری ب
معنی مقفی
مقفی . [ م ُ ق َف ْ فی ] (ع ص ) آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. (ناظم الاطباء).
معنی مقفیة
مقفیة. [ م َ فی ی َ ] (ع ص ) شاة مقفیة؛ گوسفند از پس گردن ذبح کرده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَقْفی ّ شود.
معنی مقلاصی
مقلاصی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مقلاص که از قرای جرجان است . (ازانساب سمعانی ).
معنی مقلاصی
مقلاصی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مقلاص یکی از رؤسای فرقه ای ازمانویه . ج ، مقالصه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی مقق","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
مقق . [ م َ ق َ ] (ع اِمص ) درازا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طول بطور عام . و گویند طولی با باریکی بسیار. (از اقرب الموارد). || دوری و فاصله بین دوچیز. (از اقرب الموارد).
- توضیحات بیشتر درباره مقق
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی مقل","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
مقل . [ م ُ ق ِل ل ] (ع ص ) اندک کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقلال شود. || اندک مال . (مهذب الاسماء): رجل مقل ؛ مرد نیازمند درویش که در آن اندکی توانگری ب - توضیحات بیشتر درباره مقل
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی مقفی","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
مقفی . [ م ُ ق َف ْ فی ] (ع ص ) آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. (ناظم الاطباء).
- توضیحات بیشتر درباره مقفی
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی مقفیة","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
مقفیة. [ م َ فی ی َ ] (ع ص ) شاة مقفیة؛ گوسفند از پس گردن ذبح کرده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَقْفی ّ شود.
- توضیحات بیشتر درباره مقفیة
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی مقلاصی","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
مقلاصی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مقلاص که از قرای جرجان است . (ازانساب سمعانی ).
- توضیحات بیشتر درباره مقلاصی
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی مقلاصی","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
مقلاصی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مقلاص یکی از رؤسای فرقه ای ازمانویه . ج ، مقالصه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- توضیحات بیشتر درباره مقلاصی
"}}
]}