معنی لک
لک . [ ل ِ ] (اِ) جانوری است پرنده که گوشت لذیذ دارد و آن را لیک و لیکک نیز گویند. (جهانگیری ). جانوری است پرنده که گوشت لذیذی دارد و آن را خرچال میگویند. (برهان ). مرغ کاروانک که لیک و لیکک نیز گویند و گوشتی نیکو دارد.
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
لک
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی لک
آسمان: 1 سپهر، سما، طارم، عرش، فلک، کرسی، گردون 2 فضا، هوا و زمین
آسمانی: 1 هوایی 2 فلکی 3 عرشی، قدسی، ملکوتی 4 آبیرنگ و ارضی، خاکی، زمینی
آقا: 1 ارباب، افندی، خداوندگار، خواجه، سرور، سید، صاحب، کارفرما، مالک، مخدوم 2 بابا، پدر 3 شوهر، همسر و مخدوم
آلبوم: کلکسیون، مجموعه
آیین: 1 رسم، روال، روش، شیوه، عادت، منوال 2 دین، شرع، شریعت، طریقت، کیش، مذهب 3 طریقه، مسلک، مشرب، نحله 2 سنت، قاعده، قانون، مراسم، مقررات، نظم، هنجار 3 آذینبندی، جشن، زیب، زینت، شهرآرایی 4 آدابدانی، اتیکت، ادب، تشریفات، نزاکت 5 سر
ترجمه لک
بالکن: balcony
غلغلک شدن: be tickled
ملکه شدن: become a habit
فلکه: belt pulley
مالکیت مجدد یافتن: repossess
لک: shell
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه لک
سخن اُرد بزرگ: دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست، بلکه بیانگر نابودی زمان به گونه ای گسترده است.
سخن اُرد بزرگ: دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست، بلکه بیانگر نابودی زمان به گونه ای گسترده است.
سخن برایان تریسی: مشکلات ما را متوقف نمی کنند، بلکه به ما آموزش می دهند.
در سرایت کمتر از دیوان شدند *** روحها که خیمه بر گردون زدند
دیو دزدانه سوى گردون رود *** از شهاب محرق او مطعون شود
سر نگون از چرخ زیر افتد چنان *** که شقى در جنگ از زخم سنان
آن ز رشک روحهاى دل پسند *** از فلکشان سر نگون مىافگنند
تو اگر شلى و لنگ و کور و کر *** این گمان بر روحهاى مه مبر
شرم دار و لاف کم زن جان مکن *** که بسى جاسوس هست آن سوى تن
دریافتن طبیبان الهى امراض دین و دل را در سیماى مرید و بیگانه و لحن گفتار او و رنگ چشم او و بىاین همه نیز از راه دل که انهم جواسیس القلوب فجالسوهم بالصدق ***
این طبیبان بدن دانشورند *** بر سقام تو ز تو واقفترند
تا ز قاروره همىبینند حال *** که ندانى تو از آن رو اعتلال
هم ز نبض و هم ز رنگ و هم ز دم *** بو برند از تو به هر گونه سقم
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی لک
لک . [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی . (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار
معنی لک
لک . [ ل َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که در کلیائی کرمانشاه و همدان و اصفهان و کردستان و اسفندآباد و چهارکاوه و علی وردی مسکن دارند.
معنی لک رفتن
لک رفتن . [ ل ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) لکه رفتن .نوعی از رفتار اسب . قسمی حرکت اسب و شتر و جز آن .
معنی لک
لک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو از بخش قروه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری گل تپه ،سر راه شوسه ٔ همدان به بیجار. کوهستانی ، سردسیر و دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و قن
معنی لک افتادن
لک افتادن . [ ل َ اُ دَ ] (مص مرکب ) لک افتادن به انگور؛ آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن . نقطه ٔ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن . و رجوع به لک زدن شود. || لک افتادن در چشم ؛ لک آوردن آن . رجوع
معنی لک
لک . [ ل ُک ک ] (اِخ ) شهرکی نزدیک برقه و از اعمال آن . (ابن خلکان ). شهری است از نواحی برقه بین اسکندریه و طرابلس . (از معجم البلدان ).
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی لک","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
لک . [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی . (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار - توضیحات بیشتر درباره لک
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی لک","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
لک . [ ل َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که در کلیائی کرمانشاه و همدان و اصفهان و کردستان و اسفندآباد و چهارکاوه و علی وردی مسکن دارند.
- توضیحات بیشتر درباره لک
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی لک رفتن","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
لک رفتن . [ ل ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) لکه رفتن .نوعی از رفتار اسب . قسمی حرکت اسب و شتر و جز آن .
- توضیحات بیشتر درباره لک رفتن
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی لک","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
لک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو از بخش قروه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری گل تپه ،سر راه شوسه ٔ همدان به بیجار. کوهستانی ، سردسیر و دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و قن - توضیحات بیشتر درباره لک
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی لک افتادن","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
لک افتادن . [ ل َ اُ دَ ] (مص مرکب ) لک افتادن به انگور؛ آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن . نقطه ٔ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن . و رجوع به لک زدن شود. || لک افتادن در چشم ؛ لک آوردن آن . رجوع - توضیحات بیشتر درباره لک افتادن
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی لک","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
لک . [ ل ُک ک ] (اِخ ) شهرکی نزدیک برقه و از اعمال آن . (ابن خلکان ). شهری است از نواحی برقه بین اسکندریه و طرابلس . (از معجم البلدان ).
- توضیحات بیشتر درباره لک
"}}
]}