معنی غمغمة
غمغمة. [ غ َ غ َ م َ ] (ع مص ) بانگ کردن گاوان در حال ترسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن گاوان هنگام ترس . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن مبارزان در جنگ . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن دلیران هنگام کارزار. (از اقرب الموارد). || زیرلبی حرف زدن . (دزی ج 2 ص 228). || (اِ) بانگ گاوان وقت بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بانگ . ج ، غَماغِم . (مهذب الاسماء). || بانگ و خروش دلیران در کارزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سخن ناپیدا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخنی که آشکار و روشن نباشد. (از اقرب الموارد). و اما غمغمة قضاعة فصوت لایفهم بقطع حروفه . (درة الغواص حریری ).
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
غمغمة
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی غمغمة
ترجمه غمغمة
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه غمغمة
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی غمص
غمص . [ غ َ م ِ ] (ع ص ) عیبگیر: رجل غمص علی النسب ؛بسیار عیب گیرنده بر نسب مردم . (از اقرب الموارد).
معنی غمض
غمض . [ غ َ ] (ع مص ) آسان داشتن از کسی درخرید و فروخت . (منتهی الارب ). تساهل و آسان گیری در بیع. غموض هم آمده است . (از اقرب الموارد). || رفتن . (منتهی الارب ). رفتن در زمین و از نظر ناپدید شدن . (ا
معنی غمگن
غمگن . [ غ َ گ ِ ] (ص مرکب ) مخفف غمگین . با غم و اندوه . صاحب غم . محزون . رجوع به غم و غمگین شود :
ای آنکه غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری .
رودکی .
هر آنجا که ویران بد آباد کرد
دل غمگنا
معنی غمگسار
غمگسار. [ غ َ گ ُ ] (نف مرکب ) بمعنی غمزدای ... و چیزی که دورکننده ٔ غم بود. (از برهان ). آنچه اندوه ببرد. آنچه غم را دور کند :
نه ز گیتی غمگساری اندر او جز بانگ غول
نه ز مردم یادگاری اندر او جز است
معنی غمق
غمق . [ غ َ م ِ ] (ع ص ) جای نمناک . المکان الذی رکبه الندی . || بلد غمق ؛ شهری که آب بسیار و هوای نمناک داشته باشد. کثیرالمیاه رطب الهواء. (اقرب الموارد). || نبات غمق ؛ گیاه گنده و تباه بوی از فزونی
معنی غمکده
غمکده . [ غ َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جایگاه غم و اندوه . غمخانه . غم سرا. ماتمکده . بیت الحزن . خانه ٔ دلگیر :
ناف تو بر غم زدند غم خور خاقانیا
کآنکه جهان را شناخت غمکده شد جان او.
خاقانی .
خاکش
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی غمص","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
غمص . [ غ َ م ِ ] (ع ص ) عیبگیر: رجل غمص علی النسب ؛بسیار عیب گیرنده بر نسب مردم . (از اقرب الموارد).
- توضیحات بیشتر درباره غمص
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی غمض","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
غمض . [ غ َ ] (ع مص ) آسان داشتن از کسی درخرید و فروخت . (منتهی الارب ). تساهل و آسان گیری در بیع. غموض هم آمده است . (از اقرب الموارد). || رفتن . (منتهی الارب ). رفتن در زمین و از نظر ناپدید شدن . (ا - توضیحات بیشتر درباره غمض
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی غمگن","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
غمگن . [ غ َ گ ِ ] (ص مرکب ) مخفف غمگین . با غم و اندوه . صاحب غم . محزون . رجوع به غم و غمگین شود :
ای آنکه غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری .
رودکی .
هر آنجا که ویران بد آباد کرد
دل غمگنا - توضیحات بیشتر درباره غمگن
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی غمگسار","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
غمگسار. [ غ َ گ ُ ] (نف مرکب ) بمعنی غمزدای ... و چیزی که دورکننده ٔ غم بود. (از برهان ). آنچه اندوه ببرد. آنچه غم را دور کند :
نه ز گیتی غمگساری اندر او جز بانگ غول
نه ز مردم یادگاری اندر او جز است - توضیحات بیشتر درباره غمگسار
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی غمق","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
غمق . [ غ َ م ِ ] (ع ص ) جای نمناک . المکان الذی رکبه الندی . || بلد غمق ؛ شهری که آب بسیار و هوای نمناک داشته باشد. کثیرالمیاه رطب الهواء. (اقرب الموارد). || نبات غمق ؛ گیاه گنده و تباه بوی از فزونی - توضیحات بیشتر درباره غمق
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی غمکده","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
غمکده . [ غ َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جایگاه غم و اندوه . غمخانه . غم سرا. ماتمکده . بیت الحزن . خانه ٔ دلگیر :
ناف تو بر غم زدند غم خور خاقانیا
کآنکه جهان را شناخت غمکده شد جان او.
خاقانی .
خاکش - توضیحات بیشتر درباره غمکده
"}}
]}