معنی فزاییدن
فزاییدن . [ ف َ دَ ] (مص )افزودن . (فرهنگ فارسی معین ). افزاییدن :
دریا دو چشم و بردل آتش همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
رودکی .
خوب دارید و فراوان بستاییدش
هر زمان خدمت لختی بفزاییدش .
منوچهری .
گه مان بفزایید و گهی مان بستایید
بر خویشتن از خویش همی کار فزایید.
ناصرخسرو.
رجوع به فزودن ، افزاییدن و افزودن شود.
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
فزاییدن
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی فزاییدن
ترجمه فزاییدن
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه فزاییدن
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی فزرة
فزرة. [ ف ِ رَ ] (ع اِ) بچه ٔ ببر ماده . (از اقرب الموارد). رجوع به فِزر شود.
معنی فزایش
فزایش . [ ف َ ی ِ ] (اِمص ) مقابل کاهش . افزایش . افزودن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
گرت رای به آزمایش بود
همه روزت اندر فزایش بود.
فردوسی .
- فزایش رسیدن ؛ زیاد شدن . افزایش یافتن . فزونی یافتن .
- |
معنی فزاینده
فزاینده . [ ف َ ی َ دَ / دِ ] (نف ) افزاینده . افزون کننده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش .
فردوسی .
همان آفریننده ٔ هور و ماه
فزاینده ٔ بخت و تخت و کلا
معنی فزایسته
فزایسته . [ ف َ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) زیاده و افزون . (برهان ) :
ای جای جای کاسته از خوبی
باز از تو جای جای فزایسته .
دقیقی .
رجوع به فزایستن شود.
معنی فزرت
فزرت . [ ف ِ زِ ] (اِ) رمق و توانایی : فزرتش قمصور شد؛ بکلی منکوب و مغلوب شد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فزرتی شود.
معنی فزراء
فزراء. [ ف َ ] (ع ص ) مؤنث افزر. زن پرگوشت و پیه . (از اقرب الموارد). زن پرگوشت و پیه ناک . (منتهی الارب ). || زن نزدیک رسیدگی رسیده . (ناظم الاطباء). قاربةالادراک . (از اقرب الموارد).
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی فزرة","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزرة. [ ف ِ رَ ] (ع اِ) بچه ٔ ببر ماده . (از اقرب الموارد). رجوع به فِزر شود.
- توضیحات بیشتر درباره فزرة
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزایش","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزایش . [ ف َ ی ِ ] (اِمص ) مقابل کاهش . افزایش . افزودن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
گرت رای به آزمایش بود
همه روزت اندر فزایش بود.
فردوسی .
- فزایش رسیدن ؛ زیاد شدن . افزایش یافتن . فزونی یافتن .
- | - توضیحات بیشتر درباره فزایش
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزاینده","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزاینده . [ ف َ ی َ دَ / دِ ] (نف ) افزاینده . افزون کننده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش .
فردوسی .
همان آفریننده ٔ هور و ماه
فزاینده ٔ بخت و تخت و کلا - توضیحات بیشتر درباره فزاینده
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزایسته","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزایسته . [ ف َ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) زیاده و افزون . (برهان ) :
ای جای جای کاسته از خوبی
باز از تو جای جای فزایسته .
دقیقی .
رجوع به فزایستن شود.
- توضیحات بیشتر درباره فزایسته
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزرت","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزرت . [ ف ِ زِ ] (اِ) رمق و توانایی : فزرتش قمصور شد؛ بکلی منکوب و مغلوب شد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فزرتی شود.
- توضیحات بیشتر درباره فزرت
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزراء","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزراء. [ ف َ ] (ع ص ) مؤنث افزر. زن پرگوشت و پیه . (از اقرب الموارد). زن پرگوشت و پیه ناک . (منتهی الارب ). || زن نزدیک رسیدگی رسیده . (ناظم الاطباء). قاربةالادراک . (از اقرب الموارد).
- توضیحات بیشتر درباره فزراء
"}}
]}