معنی فزاینده
فزاینده . [ ف َ ی َ دَ / دِ ] (نف ) افزاینده . افزون کننده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش .
فردوسی .
همان آفریننده ٔ هور و ماه
فزاینده ٔ بخت و تخت و کلاه .
فردوسی .
تو شاهی و مابندگان توایم
بخوبی فزایندگان توایم .
فردوسی .
بمردی فزاینده ٔ عز مؤمن
بشمشیر کاهنده ٔ کفر کافر.
فرخی .
- تری فزاینده ؛ آنچه رطوبت را زیاد کند : شربتهای خنک هم زداینده هم تری فزاینده باید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- فزاینده مهر . رجوع به این ترکیب شود.
|| زیاد شونده . بسیارشونده . افزاینده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
همه دانش او راست ما بنده ایم
که کاهنده و هم فزاینده ایم .
فردوسی .
عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی .
منوچهری .
بختش هر روز فزاینده باد
دستش هرگاه گشاینده باد.
منوچهری .
رجوع به افزاینده شود.
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
فزاینده
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی فزاینده
ترجمه فزاینده
افزاینده: increasing
فزاینده: increasing
افزاینده: growing
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه فزاینده
سخن ایمانوئل كانت: دو چیز در من شگفتی و ستایش همیشگی و فزاینده برمیانگیزد: آسمان پرستارهی فراز سرم و حكم اخلاقی درونم.
سخن جان ماكسول: یك علامت تجاری یك هویت زنده است و به طور فزاینده ای در طول زمان، تضعیف یا تقویت می شود كه نتیجه ی هزار حركت جزیی است.
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی فزایستن
فزایستن . [ ف َ ی ِ ت َ ] (مص ) فزودن . افزودن . (یادداشت بخط مؤلف ). افزاییدن . رجوع به فزایسته شود.
معنی فزاک
فزاک . [ ف َ ] (اِ) فرق سر و کله ٔ سر. || (ص ) پلید و مردار و پلشت . (برهان ). فژاک .فژاکن . فژاگین . پژاگن . فزه . فژه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلید. چرکن و چرک آلود. (آنندراج ) :
همانا که چون تو
معنی فزع یافتن
فزع یافتن . [ ف َ زَ ت َ ] (مص مرکب ) دچار فزع شدن . رجوع به فزع یافته شود.
معنی فزعة
فزعة. [ ف ُ ع َ ] (ع ص ) هرکه از وی ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
معنی فزرت
فزرت . [ ف ِ زِ ] (اِ) رمق و توانایی : فزرتش قمصور شد؛ بکلی منکوب و مغلوب شد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فزرتی شود.
معنی فزع
فزع . [ ف َ زِ ] (ع ص ) ترسان و خائف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی فزایستن","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزایستن . [ ف َ ی ِ ت َ ] (مص ) فزودن . افزودن . (یادداشت بخط مؤلف ). افزاییدن . رجوع به فزایسته شود.
- توضیحات بیشتر درباره فزایستن
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزاک","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزاک . [ ف َ ] (اِ) فرق سر و کله ٔ سر. || (ص ) پلید و مردار و پلشت . (برهان ). فژاک .فژاکن . فژاگین . پژاگن . فزه . فژه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلید. چرکن و چرک آلود. (آنندراج ) :
همانا که چون تو - توضیحات بیشتر درباره فزاک
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزع یافتن","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزع یافتن . [ ف َ زَ ت َ ] (مص مرکب ) دچار فزع شدن . رجوع به فزع یافته شود.
- توضیحات بیشتر درباره فزع یافتن
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزعة","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزعة. [ ف ُ ع َ ] (ع ص ) هرکه از وی ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
- توضیحات بیشتر درباره فزعة
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزرت","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزرت . [ ف ِ زِ ] (اِ) رمق و توانایی : فزرتش قمصور شد؛ بکلی منکوب و مغلوب شد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فزرتی شود.
- توضیحات بیشتر درباره فزرت
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزع","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزع . [ ف َ زِ ] (ع ص ) ترسان و خائف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- توضیحات بیشتر درباره فزع
"}}
]}