معنی فزار
فزار. [ ف َ ] (اِ) به معنی افزار که آلت پیشه وران باشد یعنی آلتی که مردم اصناف بدان کار کنند. (برهان ). افزار. ابزار. رجوع به افزار و ابزار شود. || به کنایت به معنی آلت مردی به کار رود :
تا آنگهی که جمله در انبان تو نهند
هر کی فزار خویش چو ثعبان موسوی .
سوزنی .
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
فزار
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی فزار
آلات: ابزار، ادوات، اسباب، افزار، وسایل
آلت: 1 ابزار، اسباب، افزار، دستگاه، مایه، وسیله 2 اندام، عضو
ابزار: آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله
سبب : 1 انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب 2 باعث، مسبب، واسطه، وسیله 3 داعیه 4 طرز، طریق، منوال 5 خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه و بیگانگی، نسب 6 آلت، افزار، ابزار 7 طناب، ریسمان
سبزهزار : 1 چمن، چمنزار و خشکزار، کویر 2 علفزار، مرغزار 3 جولهزار و خشکزار، کویر 4 گلگشت، روضه
ترجمه فزار
نوشتافزار: writing material
افزار: tools
پاافزار: shoes
پای افزار: footwear
بی افزار: freehand
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه فزار
سخن بیل گیتس: یكی از داراییهای شركت ما، "پندار آدمی" است. اگر شما همهی ساختمانها و زمینها و انبار لوازم سختافزار و سایر لوازم گرانبهای دیگر و هر آنچه لمس كردنی باشد را از ما بگیرید، هیچ پیشامدی برای ما رخ نخواهد داد؛ چرا كه ارزش شركت ما به نیروی اندیشهی آدمی بستگی دارد و دیگر هیچ!
سخن بیل گیتس: یكی از داراییهای شركت ما، "پندار آدمی" است. اگر شما همهی ساختمانها و زمینها و انبار لوازم سختافزار و سایر لوازم گرانبهای دیگر و هر آنچه لمس كردنی باشد را از ما بگیرید، هیچ پیشامدی برای ما رخ نخواهد داد؛ چرا كه ارزش شركت ما به نیروی اندیشهی آدمی بستگی دارد و دیگر هیچ!
سخن يَسنَه: من دین مَزداپرستی را باور دارم كه جنگ را براندازد و رزمافزار را به كنار گذارد و خویشاوند پیوندی را فرمان دهد.
سخن يَسنَه: من دین مَزداپرستی را باور دارم كه جنگ را براندازد و رزمافزار را به كنار گذارد و خویشاوند پیوندی را فرمان دهد.
سخن يَسنَه: من دین مَزداپرستی را باور دارم كه جنگ را براندازد و رزمافزار را به كنار گذارد و خویشاوند پیوندی را فرمان دهد.
رو به دست راست آرد در سلام *** سوى جان انبیا و آن کرام
یعنى اى شاهان شفاعت کاین لئیم *** سخت در گل ماندش پاى و گلیم
بیان اشارت سلام سوى دست راست در قیامت از هیبت محاسبهى حق و از انبیا استعانت و شفاعت خواستن ***
انبیا گویند روز چاره رفت *** چاره آن جا بود و دستافزار زفت
مرغ بىهنگامى اى بد بخت رو *** ترک ما گو خون ما اندر مشو
رو بگرداند به سوى دست چپ *** در تبار و خویش گویندش که خپ
هین جواب خویش گو با کردگار *** ما کهایم اى خواجه دست از ما بدار
نه ازین سو نه از آن سو چاره شد *** جان آن بىچاره دل صد پاره شد
از همه نومید شد مسکین کیا *** پس بر آرد هر دو دست اندر دعا
کز همه نومید گشتم اى خدا *** اول و آخر تویى و منتها
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی فریومد
فریومد. [ ف َرْ م َ ] (اِخ ) جوین ولایتی است . پیش از این داخل تومان بیهق بوده و اکنون مفرد است . قصبه ٔ فریومد شهرستان آنجاست . (نزهةالقلوب چ لیدن ص 150). اکنون به فرومد معروف است . رجوع به فرومد شود
معنی فزازة
فزازة. [ ف َ زَ ] (ع مص ) خشم گرفتن و برافروخته گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
معنی فزر
فزر. [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن جامه را. || به چوب دستی زدن بر پشت کسی . || پوشیدن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فَزَر. رجوع به فَزَر شود. || کوژپشت یا کوژسینه گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به
معنی فزاعة
فزاعة.[ ف َزْ زا ع َ ] (ع ص ) مرد بسیار ترساننده مردم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فزع شود.
معنی فز
فز. [ ف َ ] (اِ) آلت مردی و آلت تناسل را گویند. (برهان ). فزه . (جهانگیری ). ظاهراً مصحف «نره » است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
معنی فریوریدن
فریوریدن . [ ف َ ری وَ دَ ] (مص ) (از: فریور+ یدن ، پسوندمصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). راست شدن در دین و ملت و بر جاده مستقیم بودن . (برهان ). || معنی اصلی آفرین و تحسین کردن است . (انجمن آرا).
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی فریومد","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فریومد. [ ف َرْ م َ ] (اِخ ) جوین ولایتی است . پیش از این داخل تومان بیهق بوده و اکنون مفرد است . قصبه ٔ فریومد شهرستان آنجاست . (نزهةالقلوب چ لیدن ص 150). اکنون به فرومد معروف است . رجوع به فرومد شود - توضیحات بیشتر درباره فریومد
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزازة","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزازة. [ ف َ زَ ] (ع مص ) خشم گرفتن و برافروخته گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- توضیحات بیشتر درباره فزازة
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزر","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزر. [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن جامه را. || به چوب دستی زدن بر پشت کسی . || پوشیدن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فَزَر. رجوع به فَزَر شود. || کوژپشت یا کوژسینه گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به - توضیحات بیشتر درباره فزر
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فزاعة","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فزاعة.[ ف َزْ زا ع َ ] (ع ص ) مرد بسیار ترساننده مردم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فزع شود.
- توضیحات بیشتر درباره فزاعة
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فز","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فز. [ ف َ ] (اِ) آلت مردی و آلت تناسل را گویند. (برهان ). فزه . (جهانگیری ). ظاهراً مصحف «نره » است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
- توضیحات بیشتر درباره فز
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی فریوریدن","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
فریوریدن . [ ف َ ری وَ دَ ] (مص ) (از: فریور+ یدن ، پسوندمصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). راست شدن در دین و ملت و بر جاده مستقیم بودن . (برهان ). || معنی اصلی آفرین و تحسین کردن است . (انجمن آرا). - توضیحات بیشتر درباره فریوریدن
"}}
]}