معنی بردان
بردان . [ ب َ ] (اِخ ) وردان . وارتان . اشک نوزدهم پسر اردوان که بنا بروایتی از یوسف فلاویوس پس از پدر بتخت سلطنت نشست . رجوع به ایران باستان ص 2413 ببعد شود.
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
بردان
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی بردان
ترجمه بردان
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه بردان
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی بردباری
بردباری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) حلم . (دهار) (آنندراج ). تحمل . (آنندراج ). تاب و تحمل (ناظم الاطباء). احتمال . (یادداشت بخط مؤلف ). صبر. شکیبائی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکیب :
سر مردمی بردباری
معنی بردة
بردة. [ ب َ رِ دَ ] (ع ص ) سحابة...؛ ابر تگرگ بار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
معنی بردامیدن
بردامیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) تذریة. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به دامیدن شود.
معنی بردالجندب
بردالجندب . [ ب ُ دَل ْ ج َ دَ ] (ع اِ مرکب ) دو بال ملخ . (یادداشت مؤلف از منتهی الارب ).
معنی بردان
بردان . [ ] (اِخ ) شهرکی است بعراق بر شمال بغداد بر مشرق دجله جایی آبادان . (حدود العالم ). و نیز نام چند جایگاه است . رجوع به مراصد الاطلاع شود. || چشمه ای در نخله ٔ شامیه . || آبی در حجاز بنی نصر را
معنی بردبار
بردبار. [ ب ُ ] (ص مرکب ) حلیم . (دهار) (ترجمان القرآن ). حمول . متحمل . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاب آورنده و تحمل کننده . (برهان ) (انجمن آرا).صابر. صبور. (یادداشت مؤلف ). پرحوصله . شکیبا. باصبر و ب
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی بردباری","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
بردباری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) حلم . (دهار) (آنندراج ). تحمل . (آنندراج ). تاب و تحمل (ناظم الاطباء). احتمال . (یادداشت بخط مؤلف ). صبر. شکیبائی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکیب :
سر مردمی بردباری - توضیحات بیشتر درباره بردباری
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی بردة","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
بردة. [ ب َ رِ دَ ] (ع ص ) سحابة...؛ ابر تگرگ بار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- توضیحات بیشتر درباره بردة
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی بردامیدن","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
بردامیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) تذریة. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به دامیدن شود.
- توضیحات بیشتر درباره بردامیدن
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی بردالجندب","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
بردالجندب . [ ب ُ دَل ْ ج َ دَ ] (ع اِ مرکب ) دو بال ملخ . (یادداشت مؤلف از منتهی الارب ).
- توضیحات بیشتر درباره بردالجندب
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی بردان","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
بردان . [ ] (اِخ ) شهرکی است بعراق بر شمال بغداد بر مشرق دجله جایی آبادان . (حدود العالم ). و نیز نام چند جایگاه است . رجوع به مراصد الاطلاع شود. || چشمه ای در نخله ٔ شامیه . || آبی در حجاز بنی نصر را - توضیحات بیشتر درباره بردان
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی بردبار","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
بردبار. [ ب ُ ] (ص مرکب ) حلیم . (دهار) (ترجمان القرآن ). حمول . متحمل . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاب آورنده و تحمل کننده . (برهان ) (انجمن آرا).صابر. صبور. (یادداشت مؤلف ). پرحوصله . شکیبا. باصبر و ب - توضیحات بیشتر درباره بردبار
"}}
]}