معنی اصله
اصله . [ اَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان واقع در 28000 گزی جنوب قصبه ٔ رزن و 14000 گزی خاور شوسه ٔ رزن به همدان . محلی جلگه ، سردسیر، مالاریایی و سکنه ٔ آن 1625 تن که شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه مالرو است . 5 باب دکان دارد. تابستان از طریق جاده اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
اصله
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی اصله
آنی: 1 بلافاصله، دردم، فوراً، فوری، فیالفور 2 زودگذر، موقتی 3 موقت و دیرپا
ساعد : 1 ساقدست، فاصله بینمچ و آرنج و بازو، عضد، مرفق 2 ساق 3 دسته و پایه
سبک : 1 خفیف، کموزن و ثقیل، سنگین، گران، وزین 2 لطیف 3 بیوقار، بیوقر، جلف و موقر 4 سبکبار 5 بیغم، راحت 6 شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سریع 9 نازک 01 رقیق، آبکی، تنک 11 آرام، آهسته، یواش
سرتیر : فوری، بلافاصله، فور
بین : 1 میان و ابتدا، انتها 2 مرکز، وسط و آغاز، انتها 3 اثنا 4 فاصله
ترجمه اصله
فاصله خوردن: be interrupted
بیفاصله: narrow
نرمی حاصله: scumble
فاصله دار کردن: interspace
فاصلهگرفتن: keep aloof
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه اصله
سخن ت.اس.الیوت: شعر، وصف شخصیت نیست، بلكه نوعی گریز از شخصیت است و میان انسانی كه رنج می كشد و ذهنی كه می آفریند، باید بیشترین فاصله ی ممكن وجود داشته باشد.
سخن فرناندو پسوا: من اغلب نادانسته به همه چیز شك می كنم، اغلب در جست و جوی خط مستقیمی هستم كه با هستی من برابری كند و آن را مستقیم در اندیشه و آرمانم درك كنم، فاصله های كمتر كوتاه میان دو نقطه.
سخن فرناندو پسوا: زندگی یعنی جوراب بافی به قصد هم نوعی. اما در كنارش افكار آزاد است و همه ی شاهزاده های جادو شده می توانند بروند و در پارك های خودشان قدم بزنند. همزمان میل عاج بافتنی از قسمت انتهایی دوباره و دوباره فرو می رود ... فاصله .... و دیگر هیچ ... .
سخن هراكلیت: هنگامی كه انسان، جدیت بچهها را در هنگام بازی كسب میكند، با جوهرهی راستین خویش به نزدیكترین فاصله میرسد.
سخن كریستین بوبن: هنر بزرگ، هنر فاصلههاست. آدم، زیادی نزدیك باشد میسوزد، زیادی دور، یخ میزند؛ باید نقطهی درست را پیدا كرد و در آن ماند.
هم ز آتش زاده بودند آن فریق *** جزوها را سوى کل باشد طریق
آتشى بودند مومن سوز و بس *** سوخت خود را آتش ایشان چو خس
آن که بوده ست امه الهاویه *** هاویه آمد مر او را زاویه
مادر فرزند جویان وى است *** اصلها مر فرعها را در پى است
آب اندر حوض اگر زندانى است *** باد نشفش مىکند کار کانى است
مىرهاند مىبرد تا معدنش *** اندک اندک تا نبینى بردنش
وین نفس جانهاى ما را همچنان *** اندک اندک دزدد از حبس جهان
تا إلیه یصعد أطیاب الکلم *** صاعدا منا إلى حیث علم
ترتقی أنفاسنا بالمنتقى *** متحفا منا إلى دار البقا
ثم تاتینا مکافات المقال *** ضعف ذاک رحمة من ذى الجلال
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی اصم
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) ارسلان خان ، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور اصم شود.
معنی اصلیت
اصلیت . [ اِ ] (ع ص ) شمشیر زدوده ٔ بُرّان و آهیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شمشیر گذرنده . ج ، اصالیت . (مهذب الاسماء).
معنی اصلیت
اصلیت . [ اِ ] (ع ص ) مرد دلاور و کاربر در حوایج و آماده برای انجام دادن آنها. اصلتی . اِصلات . مصلات . مِصلت . مُصلت . (از قطر المحیط). مرد دلاور کاربر در نیازمندیها. منصلت . (از المنجد). و رجوع به ا
معنی اصلم
اصلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) گوش ازبن بریده . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بریده گوش . (مهذب الاسماء). گوش بریده . (ناظم الاطباء). از بن بریده گوش ، گویا مقطوع الاذن خلقی . ج ، صُلم . (آنندراج ) (من
معنی اصله
اصله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از اصلة عربی . بن . بنه . || نهال و درخت تازه روییده و درخت کوچک : من برای باغم صد اصله ٔ میوه خریدم که بکارم . (فرهنگ نظام ). و در تداول مردم گویند: ده اصله
معنی اصم
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) (متوفی 931 هَ . ق . / 1526 م .) احمدبن محمد بانی مصری شافعی ، معروف به اصم (شهاب الدین ). از مفسران بود. او راست : تفسیر سوره ٔ یس تا آخر قرآن . (ط) ابن العماد: شذرات الذهب
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی اصم","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) ارسلان خان ، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور اصم شود.
- توضیحات بیشتر درباره اصم
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلیت","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلیت . [ اِ ] (ع ص ) شمشیر زدوده ٔ بُرّان و آهیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شمشیر گذرنده . ج ، اصالیت . (مهذب الاسماء).
- توضیحات بیشتر درباره اصلیت
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلیت","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلیت . [ اِ ] (ع ص ) مرد دلاور و کاربر در حوایج و آماده برای انجام دادن آنها. اصلتی . اِصلات . مصلات . مِصلت . مُصلت . (از قطر المحیط). مرد دلاور کاربر در نیازمندیها. منصلت . (از المنجد). و رجوع به ا - توضیحات بیشتر درباره اصلیت
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلم","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) گوش ازبن بریده . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بریده گوش . (مهذب الاسماء). گوش بریده . (ناظم الاطباء). از بن بریده گوش ، گویا مقطوع الاذن خلقی . ج ، صُلم . (آنندراج ) (من - توضیحات بیشتر درباره اصلم
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصله","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از اصلة عربی . بن . بنه . || نهال و درخت تازه روییده و درخت کوچک : من برای باغم صد اصله ٔ میوه خریدم که بکارم . (فرهنگ نظام ). و در تداول مردم گویند: ده اصله - توضیحات بیشتر درباره اصله
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصم","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) (متوفی 931 هَ . ق . / 1526 م .) احمدبن محمد بانی مصری شافعی ، معروف به اصم (شهاب الدین ). از مفسران بود. او راست : تفسیر سوره ٔ یس تا آخر قرآن . (ط) ابن العماد: شذرات الذهب - توضیحات بیشتر درباره اصم
"}}
]}