معنی اصلت
اصلت . [ اَ ص َ ل َ ] (ع اِ) رجوع به اصلة شود.
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
اصلت
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی اصلت
پیوستگی: 1 اتصال، ارتباط، تعلق، رابطه، علاقه، علقه 2 استمرار، بقا، دوام 3 مواصلت، وصلت و گسستگی
پیوند: 1 اتصال، پیوستگی، ربط 2 ازدواج، مواصلت، نکاح، وصال، وصل 3 بستگی، خویشی، رابطه، نزدیکی 4 اتحاد، اتصال، ارتباط، انتساب، بند، ربط و انفصال
عروسی: ازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت و عزا، طلاق
مواصلت : 1 ازدواج، پیوستگی، پیوند، زناشویی، وصلت 2 ازدواج کردن، زناشویی کردن، وصلت کردن
ازدواج: پیوند، تزویج، زناشویی، عروسی، مزاوجت، مواصلت، نکاح، وصلت و طلاق
ترجمه اصلت
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه اصلت
گر کسى مهمان رسد گر من منم *** شب بخسبد قصد دلق او کنم
مغرور شدن مریدان محتاج به مدعیان مزور و ایشان را شیخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رسته ***
بهر این گفتند دانایان به فن *** میهمان محسنان باید شدن
تو مرید و میهمان آن کسى *** کاو ستاند حاصلت را از خسى
نیست چیره چون ترا چیره کند *** نور ندهد مر ترا تیره کند
چون و را نورى نبود اندر قران *** نور کى یابند از وى دیگران
همچو اعمش کو کند داروى چشم *** چه کشد در چشمها الا که یشم
حال ما این است در فقر و عنا *** هیچ مهمانى مبا مغرور ما
قحط ده سال ار ندیدى در صور *** چشمها بگشا و اندر ما نگر
ظاهر ما چون درون مدعى *** در دلش ظلمت زبانش شعشعى
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی اصلان
اصلان . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصیل . (اقرب الموارد). رجوع به اصیل شود.
معنی اصلخاخ
اصلخاخ . [ اِ ل ِ ] (ع مص ) بر پهلو خفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضطجاع . (قطر المحیط).
معنی اصلخداد
اصلخداد. [ اِ ل ِ] (ع مص ) برپای ایستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برپای بایستادن . (زوزنی ). انتصاب . (از قطر المحیط).
معنی اصلداران فلک
اصلداران فلک . [ اَ ن ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصلداران پاک ، و آنندراج شود.
معنی اصلدار
اصلدار. [ اَ ] (نف مرکب ) اصیل . با اصل و نسب . نجیب .
معنی اصلانیک
اصلانیک . [ اَ ](اِخ ) دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری سلماس و پنجهزارگزی جنوب راه ارابه رو چهریق به سلماس . محلی کوهستانی ،سردسیر، سالم و دارای 68 تن سکنه
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی اصلان","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلان . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصیل . (اقرب الموارد). رجوع به اصیل شود.
- توضیحات بیشتر درباره اصلان
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلخاخ","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلخاخ . [ اِ ل ِ ] (ع مص ) بر پهلو خفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضطجاع . (قطر المحیط).
- توضیحات بیشتر درباره اصلخاخ
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلخداد","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلخداد. [ اِ ل ِ] (ع مص ) برپای ایستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برپای بایستادن . (زوزنی ). انتصاب . (از قطر المحیط).
- توضیحات بیشتر درباره اصلخداد
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلداران فلک","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلداران فلک . [ اَ ن ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصلداران پاک ، و آنندراج شود.
- توضیحات بیشتر درباره اصلداران فلک
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلدار","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلدار. [ اَ ] (نف مرکب ) اصیل . با اصل و نسب . نجیب .
- توضیحات بیشتر درباره اصلدار
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلانیک","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلانیک . [ اَ ](اِخ ) دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری سلماس و پنجهزارگزی جنوب راه ارابه رو چهریق به سلماس . محلی کوهستانی ،سردسیر، سالم و دارای 68 تن سکنه - توضیحات بیشتر درباره اصلانیک
"}}
]}