معنی اصلة
اصلة. [ اَ ص َ ل َ ] (ع اِ) مار خرد یا بزرگی است که گویند بدم خود میکشد و در حدیث آمده است : کأن ّ رأسه اصلة. ج ، اَصَل . (از قطر المحیط). مار خرد و یا کلان که از دم و یا نفس خود هلاک میگرداند. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ماریست خبیث و او را یک پا باشد که بر آن ایستد و بچرخد. بعضی گویند اصلة مارافعی باشد و بعضی گفته اند ماریست بزرگ و ستبر و کوتاه . (از بحر الجواهر). بدترین مارهاست که بر مردم برجهد. نوعی از مار خرد قتال که اخبث انواع مارانست .
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
اصلة
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی اصلة
پیوستگی: 1 اتصال، ارتباط، تعلق، رابطه، علاقه، علقه 2 استمرار، بقا، دوام 3 مواصلت، وصلت و گسستگی
پیوند: 1 اتصال، پیوستگی، ربط 2 ازدواج، مواصلت، نکاح، وصال، وصل 3 بستگی، خویشی، رابطه، نزدیکی 4 اتحاد، اتصال، ارتباط، انتساب، بند، ربط و انفصال
عروسی: ازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت و عزا، طلاق
مواصلت : 1 ازدواج، پیوستگی، پیوند، زناشویی، وصلت 2 ازدواج کردن، زناشویی کردن، وصلت کردن
ازدواج: پیوند، تزویج، زناشویی، عروسی، مزاوجت، مواصلت، نکاح، وصلت و طلاق
ترجمه اصلة
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه اصلة
گر کسى مهمان رسد گر من منم *** شب بخسبد قصد دلق او کنم
مغرور شدن مریدان محتاج به مدعیان مزور و ایشان را شیخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رسته ***
بهر این گفتند دانایان به فن *** میهمان محسنان باید شدن
تو مرید و میهمان آن کسى *** کاو ستاند حاصلت را از خسى
نیست چیره چون ترا چیره کند *** نور ندهد مر ترا تیره کند
چون و را نورى نبود اندر قران *** نور کى یابند از وى دیگران
همچو اعمش کو کند داروى چشم *** چه کشد در چشمها الا که یشم
حال ما این است در فقر و عنا *** هیچ مهمانى مبا مغرور ما
قحط ده سال ار ندیدى در صور *** چشمها بگشا و اندر ما نگر
ظاهر ما چون درون مدعى *** در دلش ظلمت زبانش شعشعى
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی اصلب
اصلب . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) سخت تر. محکم تر. استوارتر. صلب تر. (ناظم الاطباء).
- امثال :
اصلب من الانضر .
اصلب من الجندل .
اصلب من الحجر .
اصلب من الحدید .
اصلب من النضار .
اصلب من عودالنبع .
معنی اصلة
اصلة. [ اَ ل َ ] (ع اِ) کل ّ. همه ، گویند: اخذه بأصلته ؛ ای کله بأصله و اصلتک ؛ ای جمیع مالک . (از قطر المحیط). و ناظم الاطباء ذیل اصله آرد: اصل ، یقال : اخذه بأصلته ؛ گرفت آنرا با اصل آن یعنی همه
معنی اصلت
اصلت . [ اَ ص َ ل َ ] (ع اِ) رجوع به اصلة شود.
معنی اصلتی
اصلتی . [ اَ ل َ تی ی ] (ع ص ) مرد رسا در امور. (منتهی الارب ). مردی که روان باشد در کار و کارگذار. (لغت خطی ). مرد چابک و زیرک و ماهر در کار. (ناظم الاطباء).مرد دلاور و کاربر در حوایج و آماده برای ان
معنی اصلدار
اصلدار. [ اَ ] (نف مرکب ) اصیل . با اصل و نسب . نجیب .
معنی اصلداران پاک
اصلداران پاک . [ اَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مردمان پارسا و مقدس . و پیغمبران . (ناظم الاطباء). انبیاء(ع ) و ملائکه و اولیاء (رض ). (از مؤید الفضلا). کنایه از انبیاء و اولیاء و ملایک . (آنندراج )
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی اصلب","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلب . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) سخت تر. محکم تر. استوارتر. صلب تر. (ناظم الاطباء).
- امثال :
اصلب من الانضر .
اصلب من الجندل .
اصلب من الحجر .
اصلب من الحدید .
اصلب من النضار .
اصلب من عودالنبع .
- توضیحات بیشتر درباره اصلب
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلة","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلة. [ اَ ل َ ] (ع اِ) کل ّ. همه ، گویند: اخذه بأصلته ؛ ای کله بأصله و اصلتک ؛ ای جمیع مالک . (از قطر المحیط). و ناظم الاطباء ذیل اصله آرد: اصل ، یقال : اخذه بأصلته ؛ گرفت آنرا با اصل آن یعنی همه - توضیحات بیشتر درباره اصلة
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلت","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلت . [ اَ ص َ ل َ ] (ع اِ) رجوع به اصلة شود.
- توضیحات بیشتر درباره اصلت
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلتی","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلتی . [ اَ ل َ تی ی ] (ع ص ) مرد رسا در امور. (منتهی الارب ). مردی که روان باشد در کار و کارگذار. (لغت خطی ). مرد چابک و زیرک و ماهر در کار. (ناظم الاطباء).مرد دلاور و کاربر در حوایج و آماده برای ان - توضیحات بیشتر درباره اصلتی
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلدار","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلدار. [ اَ ] (نف مرکب ) اصیل . با اصل و نسب . نجیب .
- توضیحات بیشتر درباره اصلدار
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اصلداران پاک","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اصلداران پاک . [ اَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مردمان پارسا و مقدس . و پیغمبران . (ناظم الاطباء). انبیاء(ع ) و ملائکه و اولیاء (رض ). (از مؤید الفضلا). کنایه از انبیاء و اولیاء و ملایک . (آنندراج ) - توضیحات بیشتر درباره اصلداران پاک
"}}
]}