معنی احم
احم . [ اَ ح َم م ] (ع ص ) تیر ناتراشیده ٔ پیکان نانهاده . || سیاه . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || مرد سیاه دندان . (مهذب الاسماء). || اسب سیاه . (مهذب الاسماء). || سپید. (از لغات اضداد است ). || کُمَیت اَحم ّ؛ آن که رنگ حُمَّه دارد. (منتهی الارب ). ج ، حُم ّ.
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
احم
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی احم
آزار: 1 آسیب، بلا، صدمه، گزند 2 تعدی، جفا، جور، ستم، ظلم 3 اذیت، تعذیب، زجر، شکنجه، عذاب 4 تعب، سختی، محنت، مرارت، مشقت 5 تاذی، مزاحمت 6 رنج، رنجه، عنا
آل: 1 اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل 2 احمر، سرخ، قرمز 3 پری، جن، زائوترسان 4 سراب
ابله: احمق، بیشعور، بیعرضه، بیعقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کمعقل، کمهوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک
ابلهانه: احمقانه، حماقتآمیز، سفیهانه، کودنوار، نابخردانه و عاقلانه
ابلهی: احمقی، بلاهت، حماقت، سفاهت، کمعقلی، نادانی و عاقلی
ترجمه احم
رفع مزاحمت: removing a nuisance
باحمیت: enthusiastic
مراحم ملوکانه: imperial favors
مزاحمت فراهم آوردن: inconvenience
اشتباه احمقانه: blooper
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه احم
سخن نامشخص: دروغ هرچه بزرگتر باشد، احمقها زودتر باور می كنند.
سخن چارلی چاپلین: شكست خوردن ناراحتی ندارد. آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یك احمق بسازد!
سخن مثل هندی: هر كس برای یك و یا دو روز میهمان به شمار می رود و روز سوم، فضول و مزاحم.
سخن ناپلئون بناپارت: غیر ممكن كلمه ای است كه تنها در فرهنگ لغت انسانهای احمق یافت می شود.
سخن مثل فرانسوی: كسی كه از احمق تعریف كند، احمق تر از اوست.
گفت پیغمبر که اى مرد جرى *** هان مکن با هیچ مطلوبى مرى
در تو نمرودى است آتش در مرو *** رفت خواهى اول ابراهیم شو
چون نهاى سباح و نه دریاییى *** در میفکن خویش از خود راییى
او ز آتش ورد احمر آورد *** از زیانها سود بر سر آورد
کاملى گر خاک گیرد زر شود *** ناقص ار زر برد خاکستر شود
چون قبول حق بود آن مرد راست *** دست او در کارها دست خداست
دست ناقص دست شیطان است و دیو *** ز آن که اندر دام تکلیف است و ریو
جهل آید پیش او دانش شود *** جهل شد علمى که در ناقص رود
هر چه گیرد علتى علت شود *** کفر گیرد کاملى ملت شود
اى مرى کرده پیاده با سوار *** سر نخواهى برد اکنون پاى دار
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی احماق
احماق . [ اِ ] (ع مص ) گول یافتن . احمق یافتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بچگان احمق زادن . (منتهی الارب ). احمق زادن . (تاج المصادر).
معنی احماش
احماش . [ اِ ] (ع مص ) احماش قوم ؛ ورغلانیدن آنانرا. (منتهی الارب ). برافژولیدن . برانگیختن . تحریک کردن . || احماش قِدر؛ هیزم بسیار نهادن دیگ را. (منتهی الارب ). || احماش نار؛قوت دادن آتش را به هیمه
معنی احمال و اثقال
احمال و اثقال . [ اَ ل ُ اَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) باروبندیل . باروبنه . خواروبار.
معنی احلیل
احلیل . [ اِ ] (ع اِ) سوراخ قضیب . سوراخ نره . تحلیل . مخرج بول از شرم مرد. || سوراخ پستان . مخرج شیر از پستان زنان و حیوان ماده . || در تداول فارسی ، قضیب . نره . ج ، اَحالیل .
معنی احمال
احمال . [ اَ ] (اِخ ) بطنهاست از تمیم . (منتهی الارب ).
معنی احماء
احماء. [ اَ ح ِم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ حمیم . خویشاوندان . اقرباء. کسان .
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی احماق","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
احماق . [ اِ ] (ع مص ) گول یافتن . احمق یافتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بچگان احمق زادن . (منتهی الارب ). احمق زادن . (تاج المصادر).
- توضیحات بیشتر درباره احماق
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی احماش","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
احماش . [ اِ ] (ع مص ) احماش قوم ؛ ورغلانیدن آنانرا. (منتهی الارب ). برافژولیدن . برانگیختن . تحریک کردن . || احماش قِدر؛ هیزم بسیار نهادن دیگ را. (منتهی الارب ). || احماش نار؛قوت دادن آتش را به هیمه - توضیحات بیشتر درباره احماش
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی احمال و اثقال","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
احمال و اثقال . [ اَ ل ُ اَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) باروبندیل . باروبنه . خواروبار.
- توضیحات بیشتر درباره احمال و اثقال
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی احلیل","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
احلیل . [ اِ ] (ع اِ) سوراخ قضیب . سوراخ نره . تحلیل . مخرج بول از شرم مرد. || سوراخ پستان . مخرج شیر از پستان زنان و حیوان ماده . || در تداول فارسی ، قضیب . نره . ج ، اَحالیل .
- توضیحات بیشتر درباره احلیل
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی احمال","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
احمال . [ اَ ] (اِخ ) بطنهاست از تمیم . (منتهی الارب ).
- توضیحات بیشتر درباره احمال
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی احماء","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
احماء. [ اَ ح ِم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ حمیم . خویشاوندان . اقرباء. کسان .
- توضیحات بیشتر درباره احماء
"}}
]}