معنی اباش
اباش . [ اُ ] (اِ) اُباشه . جماعتی آمیخته از هر جنس مردم . و فرهنگ نویسان قطعه ٔ ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند :
اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی
چه لازم است که جور و جفا کشم چندین
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در اباشه ٔ او جور نیست بر مسکین .
و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعه ٔ مزبوره غیر از اباشه ٔ عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است .
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
اباش
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی اباش
شادباش: 1 تبریک، تهنیت، مبارکباد 2 شاباش و تسلیت
باباشمل: 1 داش، داشمشدی، لوطی و نالوطی 2 جاهل
نثار: 1 افشان، افشاندن، پاشیدن 2 اهدا، تقدیم، هدیه 3 برخی، فدا، قربان 4 زرافشان، شاباش
ترجمه اباش
شاباش: gift
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه اباش
آن رسول مهربان رحم کیش *** جز تبسم جز بلى ناورد پیش
شکرهاى آن جماعت یاد کرد *** در اجابت قاصدان را شاد کرد
مىنمود آن مکر ایشان پیش او *** یک به یک ز آن سان که اندر شیر مو
موى را نادیده مىکرد آن لطیف *** شیر را شاباش مىگفت آن ظریف
صد هزاران موى مکر و دمدمه *** چشم خوابانید آن دم ز ان همه
راست مىفرمود آن بحر کرم *** بر شما من از شما مشفقترم
من نشسته بر کنار آتشى *** با فروغ و شعلهى بس ناخوشى
همچو پروانه شما آن سو دوان *** هر دو دست من شده پروانه ران
چون بر آن شد تا روان گردد رسول *** غیرت حق بانگ زد مشنو ز غول
کاین خبیثان مکر و حیلت کردهاند *** جمله مقلوب است آنچ آوردهاند
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی اباط
اباط. [ اِ ] (ع اِ) آنچه زیر بغل گیرند.
معنی اباعه
اباعه . [ اِ ع َ ] (ع مص ) رجوع به اباعت شود.
معنی اباسق
اباسق . [ اَ س ِ ] (ع اِ) جمعی است بی مفرد به معنی قلائد. (المزهر).
معنی اباض
اباض . [ اِ ] (ع اِ) رسنی که بدان خرده ٔ دست شتر بر عضد بندند تا دست از زمین برداشته دارد. بند. || نام رگی در پای .
معنی اباض
اباض . [ اُ ] (اِخ ) نام قریه ای بعرض یمامه و خرمابنان ِ آنجا بلندتر از آن دیگر جایها است و جنگ خالدبن ولید با مسیلمه بدانجای بود.
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی اباطینوریا","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اباطینوریا. [ اَ ] (اِخ ) مصحف اباطوریا.
- توضیحات بیشتر درباره اباطینوریا
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اباط","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اباط. [ اِ ] (ع اِ) آنچه زیر بغل گیرند.
- توضیحات بیشتر درباره اباط
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اباعه","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اباعه . [ اِ ع َ ] (ع مص ) رجوع به اباعت شود.
- توضیحات بیشتر درباره اباعه
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اباسق","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اباسق . [ اَ س ِ ] (ع اِ) جمعی است بی مفرد به معنی قلائد. (المزهر).
- توضیحات بیشتر درباره اباسق
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اباض","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اباض . [ اِ ] (ع اِ) رسنی که بدان خرده ٔ دست شتر بر عضد بندند تا دست از زمین برداشته دارد. بند. || نام رگی در پای .
- توضیحات بیشتر درباره اباض
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی اباض","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
اباض . [ اُ ] (اِخ ) نام قریه ای بعرض یمامه و خرمابنان ِ آنجا بلندتر از آن دیگر جایها است و جنگ خالدبن ولید با مسیلمه بدانجای بود.
- توضیحات بیشتر درباره اباض
"}}
]}