معنی زنج
زنج . [ زَ ] (اِمص ، اِ) گریه و نوحه کردن است . (برهان ). نوحه کردن . (فرهنگ جهانگیری ). گریه و نوحه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زنجه . گریه . ناله . (فرهنگ فارسی معین ). || سخر و لاغ را نیز گویند که مسخرگی باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || گرهی که از تنه ٔ درخت بر می آید. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) :
ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت
برون تاخته همچو زنج از درخت .
اسدی (از فرهنگ رشیدی ).
بیتی دو سه ثنای توخواهم بنظم کرد
وآنگه فروروم به ره رنج و مسخره .
از مدح تو تماخره و زنج در کرم
هرچند دوری از ره رنج تماخره .
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).
|| رنج را گویند... (فرهنگ جهانگیری ).
برای ملاحظه مطالب بیشتر در مورد
زنج
اینجا را کلیک کنید
لطفا صبر کنید، ما در حال جستجوی برای نمایش بهترین مطالب هستیم
هم معنی زنج
آهن: 1 پولاد، چدن، حدید 2 زنجیر، سلاح
زنجیر: بند، سلسله، غل
سریال : 1 مسلسل، پیدرپی 2 مجموعه تلویزیونی، مجموعه دنبالهدار 3 زنجیره
سلاسل : 1 سلسلهها، زنجیرها 2 دودمانها، خاندانها
سلسله : 1 آل، دودمان، طایفه، قبیله 2 گروه، دسته، فرقه 3 حلقه، زنجیر 4 رشته 5 سری 6 ردیف، صف 7 اتصال، پیوند
ترجمه زنج
به زنجیر کشیده شدن: be chained
سوزنجی: switchman
زنجان: Zanjan
زنجیر کردن: chain
زنجیره ای: chain
سخنان بزرگان با استفاده از کلمه زنج
سخن ویكتور هوگو: آزمندی، زنجیری است كه دست و پای هر آزادهای را خواهد بست.
سخن گوته: مگر نه این است كه هرگاه دلی پر از مهر و صفا رنج می برد تا شما را شادمان كند و چون شمع می سوزد تا راه شما را روشن نماید، فریاد می زنید: "برای این دیوانه زنجیر بیاورید."
سخن ریچارد كاردینال كوشینگ: بیایید پیش از آنكه خیلی دیر شود و زمان بگذرد، باور خود را از زنجیره ی واكنشهای اتمی انفجاری به زنجیرهی واكنش عشق خداوندی دگرگون سازیم. عشق، عشق به خدا و سایر انسانها؛ این فرمول خداوند برای آرامش است.
سخن مهاتما گاندی: می توانید مرا زنجیر كنید، می توانید شكنجه كنید، حتی می توانید تن مرا نیست و نابود سازید، ولی هرگز اندیشه مرا زندانی نخواهید كرد.
سخن كریستین بوبن: اندیشیدن، نگاهی است در ژرفنای یك چاه، كه سطلی را آویخته به زنجیر در آن رها می كنیم و شادمانه می خواهیم آن را در كرانه ی آبهای سیاه، رخشنده از پرتو ستارگان، دوباره باز یابیم.
گر نبینى خلق مشکین جیب را *** بنگر اى شب کور این آسیب را
هر دم آسیب است بر ادراک تو *** نبت نو نو رسته بین از خاک تو
زین بد ابراهیم ادهم دیده خواب *** بسط هندستان دل را بىحجاب
لاجرم زنجیرها را بر درید *** مملکت برهم زد و شد ناپدید
آن نشان دید هندستان بود *** که جهد از خواب و دیوانه شود
مىفشاند خاک بر تدبیرها *** مىدراند حلقهى زنجیرها
آن چنان که گفت پیغمبر ز نور *** که نشانش آن بود اندر صدور
که تجافى آرد از دار الغرور *** هم انابت آرد از دار السرور
بهر شرح این حدیث مصطفى *** داستانى بشنو اى یار صفا
حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهى حقیقى به وى روى نمود، يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِنقد وقت او شد، پادشاهى این خاک تودهى کودک طبعان که قلعه گیرى نام کنند آن کودک که چیره آید بر سر خاک توده بر آید و لاف زند که قلعه مراست کودک ***
مطالب نزدیک به این موضوع:
معنی زنة
زنة. [ زِن ْ ن َ / زَن ْ ن َ ] (ع اِ) (از «زن ن ») ابوزنة؛ کپی . (منتهی الارب ). کنیه ٔ بوزینه . (از اقرب الموارد). بوزینه و کپی نر. (ناظم الاطباء).
معنی زنج
زنج . [ زُ ] (اِخ ) دهی است به نشابور. (منتهی الارب ). قریه ای به نشابور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
معنی زنج
زنج . [ زَ ن َ ] (ع اِمص ) شدت تشنگی یا آن درهم شدن روده هاست از تشنگی و در این وقت صاحب آن از خور و نوش زائد بازماند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
معنی زنج
زنج . [ زَ / زِ ] (ع اِ) زنگ که گروهی است از سیاهان . زنجی یکی . ج ، زنوج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زنگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
و عجاجة ترک الحدید س
معنی زنجاب
زنجاب . [زِ / زَ ] (اِ) بمعنی سنجاب که جانوری است و از پوست آن پوستین کنند و همان پوست را هم سنجاب گویند. (آنندراج ). سنجاب . (ناظم الاطباء). رجوع به سنجاب شود.
معنی زنتو
زنتو. [ زَ ] (اِ) عشیره . (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2647). طایفه . (ایران در زمان ساسانیان چ امیر مکری ص 29).
شما هم در مورد این موضوع بنویسید:
{"@context": "https://schema.org","@type": "FAQPage","mainEntity": [
{"@type": "Question","name": "معنی زنة","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
زنة. [ زِن ْ ن َ / زَن ْ ن َ ] (ع اِ) (از «زن ن ») ابوزنة؛ کپی . (منتهی الارب ). کنیه ٔ بوزینه . (از اقرب الموارد). بوزینه و کپی نر. (ناظم الاطباء).
- توضیحات بیشتر درباره زنة
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی زنج","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
زنج . [ زُ ] (اِخ ) دهی است به نشابور. (منتهی الارب ). قریه ای به نشابور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- توضیحات بیشتر درباره زنج
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی زنج","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
زنج . [ زَ ن َ ] (ع اِمص ) شدت تشنگی یا آن درهم شدن روده هاست از تشنگی و در این وقت صاحب آن از خور و نوش زائد بازماند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
- توضیحات بیشتر درباره زنج
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی زنج","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
زنج . [ زَ / زِ ] (ع اِ) زنگ که گروهی است از سیاهان . زنجی یکی . ج ، زنوج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زنگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
و عجاجة ترک الحدید س - توضیحات بیشتر درباره زنج
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی زنجاب","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
زنجاب . [زِ / زَ ] (اِ) بمعنی سنجاب که جانوری است و از پوست آن پوستین کنند و همان پوست را هم سنجاب گویند. (آنندراج ). سنجاب . (ناظم الاطباء). رجوع به سنجاب شود.
- توضیحات بیشتر درباره زنجاب
"}}
,
{"@type": "Question","name": "معنی زنتو","acceptedAnswer": {"@type": "Answer","text": "
زنتو. [ زَ ] (اِ) عشیره . (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2647). طایفه . (ایران در زمان ساسانیان چ امیر مکری ص 29).
- توضیحات بیشتر درباره زنتو
"}}
]}